گشودگی به تجربیات جدید، همیشه خوب نیست...
بسته بودن و خاموش بودن هم لازمه. اگرچه بسیار سخته...
بعضی وقتا باید گوشمونو بگیریم حرف جدید نشنویم. بعضی وقتا باید چشممونو ببندیم چیز جدیدی نبینیم. بعضی وقتا باید جلوی خودمونو بگیریم کتاب جدید نخونیم، مطلب جدید یاد نگیریم، رستوران جدید نریم، کمک جدید نگیریم، کمک جدید ندیم، کار جدید نکنیم...
آره. همش بهمون یاد دادن به این تجربیات بله بگیم. اما باید واقعا ببینیم که تجربه جدید برامون مفیده یا نه؟ شاید فعلا نیازی بهش نباشه. الکی مغزمونو پر نکنیم.
مثل خرید میوه و سبزی وقتی که یخچالت پر پره. چه نیازی هس انقدر پرش کنیم که حتی درش هم بسته نشه. اونوقت همه چیزهای توش خراب میشه. هم جدیدا هم قدیمیا. خودشم خراب میشه.
بسته بودن و خاموش شدن، مهارت سختیه ها. هم دونستن اینکه چه زمانی نیازه بسته شیم، هم خود عمل بستن. یعنی وقتی بخوایم، بتونیم بسته شیم...
یکی از این اساتید بزرگ خود شفقتی میگه وقتی احساس حواسپرتی، خستگی، خشم یا خودانتقادی داشتیم، یعنی وقتشه خاموش شیم. وقتشه بسته شیم. یعنی زیادی باز بودیم!
کلا خودمراقبتی و خودشفقتی یعنی همین داستانا. در تمام مسائل هم کاربرد داره... اگه به دوستم مهربونی می کنم و خوشحالم ولی تا جایی میرم جلو که کم کم، خوشحالیم تبدیل به خشم و خستگی میشه یا از خودم بد میگم، یعنی زیادی رفتم جلو. اگه دارم روی رشد فردیم کار میکنم ولی کم کم، شروع می کنم به خودتخریبی، یعنی وقتشه استوپ کنم...